تربیت مربوط به والدین است نه کودکان
مهم ترین کاری که میتوانیم برای فرزند خود انجام دهید این است که یاد بگیریم روی رفتار خود تمرکز کنیم. شاید این گفته در حال حاضر معنای چندانی برای شما نداشته باشد. در واقع ممکن است کاملا توهین آمیز به نظرتان برید و با خود بگویید: (یعنی چه؟ توجهم را از بچه ام بردارم و متوجه خودم کنم! آیا این کار بر خلاف اصول تربیتی نیست؟)
باید بگویم که خیر، این طور نیست . البته منظورم این نیست که فرزند خود را در انتهای فهرست الویت ها قرار دهید، اصلا و ابدا، آنچه می خواهم بگویم این است که اگر بر خود تمرکز کنید رابطه ی سالم تر و شادتری با کل اعضای خانوتده خواهید داشت.
به نظر من اکثر ما در روابط خود از الگویی معیوب پیروی کنیم. البته این بدان معنا نیست که بر روابط ما ایرادی وارد است، بلکه الگو و مدل روابط ماست که مشکل دارد. الگویی که ما در روابط خود استفاده می کنیم به ما می گوید که برای داشتن روابط سالم باید حواس خود را متوجه نیازهای دیگران کنیم، سعی کنیم در خدمت آنها باشیم و آنها ر ا راضی نگه داریم. می دانم که حتی زیر سوال بردن همچین الگویی مخالفت عده ای را بر می انگیزد، اما صبور باشید و من را همراهی کنید.
مسلما در زندگی، بعضی از امور را می توانیم تحت کنترل درآوریم، حال آنکه بر برخی دیگر کنترلی نداریم.حال از خود سوال کنید که صرف صرف انر›ی در مورد موضوعی که نمی توانید کاری درباره آن انجام دهید و هیچ کنترلی بر آن ندارید، چقدر هوشکندانه است؟ پاسخ: این کار چندان عاقلانه نیست. سوال بعد: کودک شما در کدام مقوله می گنجد؟ به عبارت دیگر آیا فرزندتان از آن دسته اموری است که می توانید آن را کنترل کنید یا خیر؟ سوال مشکل تر ایمکه: حتی حتی اگر بتوانید فرزند خود را کنترل کنید، آیا باید این کا را بکنید ؟ آیا معنی تربیت این است؟ اما اگر معنی تربیت این نیست که فرزند خود را کنترل کنیم ، پس چیست؟
واقعا چه کسی خارج از کنترل است؟
فرزندانم هانا و براندون چهار و دو ساله بودند و آن روز از آن شنبه ها بود. من و همسرم جنی جمعه شب تا دیر وقت بیدار ماندیم و این تضمین می کرد که فردا صبح فرزندانمان خیلی زودتر از ما از خواب بیدار شوند. به این ترتیب تعطیلات اخر هفته با گریه و زاری و غرغر بچه ها شروع شد، ناگفته نماند که آنها خیلی ناراحت و پکر بودند.
با عقل پدرانه خود تصمیم گرفتم که همه را بیرون ببرم. قرار شد برای صبحانه به وافل هاوس برویم. اولین وافل هاوس بیش از حد شلوغ بود. اما خوشبختانه از این رستوران در حومه آتالانتا کم نبود. دوباره سوار ماشین شدیم. کمربند ایمنی بچه ها را بستیم و با قول شربت افرا ناله های نا امیدی را خاموش و کمی جلوتر روبروی رستوران بعدی توقف کردیم.صف این یکی هم درست مثل قبلی طولانی بود.
اما دیگر نمی توانستیم بچه ها را داخل ماشین کنیم ، بنا براین تصمیم گرفتیم در صف انتظظار بایستیم. خوشبختانه مدیریت رستوران این موارد را پیش بینی کرده بود و کاغذ و مداد شمعی در اختیار کودکان قرار می داد. به این ترتیب من و همسرم هم می توانستیم گپ خودمانی داشته باشیم و در این میان سرمان بی کلاه نماند.
گویا پیش بینی و تدبیر رستوران به اینجا ختم نمی شد، چون در این اثنا چشمم به تابلویی افتاد و متوجه شدم که کودکان به ازای هر نقاشی یک کلاه کاغذی درست مثل کلاه آشپز رستوران و یک شیرینی مجانی دریافت می کنند. درست است بعضی وقت ها زندگی شیرین می شود. بچه ها نقاشی می کردند و من و همسرم هم باهم صحبت می کردیم . زمان مثل باد گذشت وتا به خودمان آمدیم پشت میز نشسته بودیم، همسر و دخترم در یک طرف و من و پسرم هم در طرف دیگر. پیش خدمت ها کلاه کاغذی بچه ها را آوردند و من یکی از آنها را روی سرم گذاشتم.
پشت میز که نشسته بودم احساس خوبی داشتم اما بچه ها تمام روز چیزی نخرده بودند و طبیعی است که بچه گرسنه ای که جز انتظار کشیدن کار دیگه ای ندارد بی تابی کند. دختر چهار ساله ام با این موضوع کنار آمد و جز شکایت های گاه و بی گاه اذیت دیگری نداشت. اما براندون دوساله بود و احتمالا شما معنی دوساله بودن را خوب می فهمید. وقتی دو ساله ها با شکم گرسنه مرتب از ماشین پیاده و دوباره سوار شوند و جز وعده خشک و خالی چیزی نخورند دیگر، صدایت را پایین بیاور یا مثل یک پسر بزرگ حرف بزن سرشان نمی شود. در آن لحظه او نمیدانست همراهی با پدر یعنی چه و فکر کردن به یک صبحانه خانوادگی چندان لذت بخش نبوئ.
من مشاور ازدواج و خانواده بودم و در زمیمه بهبود روابط به دیگران آموز. می دادم. می دانستم چگونه خودم را کنترل کنم و از کوره در نروم. آنقدر سرم می شد که واکنشی نشان ندهم و به فریاد و خشونت متوسل نشوم. می توانستم در مواجهه با اوج گیری تنش، خونسردی خود را حقظ کنم اما ناگهان پسرم چنگالش را به زمین پرت کرد و خویشتن داری من کمتر و کمتر شد.
چمگال صدای بلند ایجاد کرد و همه به طرف ما برگشتند. حتی بعضی از آنها با انگشت به ما اشاره می کردند و آهسته چیزی می گفتند نگاهی به همسرم و دختر نمونه ام انداختم که کنار هم نشسته بودند. همیشه بین والدینی که چند فرزند دارند قانون نانوشته ای حاکم است که می گوید؛ ( هر کس که کنار تو نشسته، تحت مراقبت تو قرار دارد) در حالی که زنان خانوتده من از همکاری فرشته وار همدیگر لذت می بردند من و پسرم در شرف جنگ جهانی سوم بودیم.
هیچ چیز نمی توانست او را آرام کند، هیچ چیز نمی توانست مانع قسقرقهای آنچنانی او شود. بالاخره شیرینی وافل از راه رسید و من تصور کردم که آتش جنگ به همسن زودی فروکش خواهد کرد. بعد شروع به بریدن شیرینی به تکه های کوچک تر کردم اما او دوست نداشت شیرینی اش تکه تکه شود. شاید دوست داشت آن را یک جا در دست بگیرد و بخورد .نمی دانم! تنها چیزی که در آن لحظه می دانستم این بود که کم کم داشتم از کوره به در میرفتم.
من در زمینه ارتباط انسانی تخصص داشتم و در نظر داشتم روزی کتابی با عنوان (تربیت بدون فریاد) بنویسم. آیا باید اجازه می دادم کئدک دئ ساله کنترل من را به دست بگیرد؟ حتما همین طور فکر می کنید. باید بپویم که پرتاب چنگال با چنان واکنشی رو برو شد که پسرم از خود پرسید اگر شیرینی، بشقاب و اشیاء دیگر را روی زمین بندازم چه اتفاقی خواهد افتاد؟
ممکن است پدر خونسردی اش را از دست بدهدو عصبانی شود! این دقیقا همان چیزی بود که اتفاق افتاد.
با دستپاچگی از افرادی که شربت روی پایشان ریخته بود عذر خواهی کردم و براندون را از صندلی اش بلند کردم . بعد به خاطر آنکه پای براندون به سر آقایی که پشت سر ما نشسته بود، خرد از او معذرت خواهی کردم و سرانجام مثل برق و باد از رستوران بیرون زدم.
پسرم مرتب فریاد می زد، لگد می پراند و مرا می زد و مردم هم به ما خیره شده بودند. من که خون خونم را می خورد چنان در را باز کردم که دیوارهای شیشه ای ب لرزه در آمد . لرزش شیشه ها توجه همه را به سوی ما جلب کرد . در پیاده رو ایستاده بودم، سر پسرم فریاد می زدم. کلمات قلمبه سلمبه می گفتم. سوالات انرزگونه می پرسیدم ؤ سینه ام را جلو داده بودم و با انگشت به او خطاب می کردم و پسر بچه ای که قدش به یک متر هم نمی رسید تهدید می کردم. عجب مرد بزرگی بودم!
سرانجام این صحنه به نحوی تمام شد و من و براندون سر جای خود برگشتیم تا صبحانه خانوادگی دلچسب خود را تمام کنیم. آن رو به رو جنی، همسر دوست داشتنی و وفادارم نشسته بود. به نظرم می خواست برای دلگرمی و حمایت من چیزی بگوید، اما نتوانست جلوی خنده تمسخر آمیزش را بگیرد. مانند آتش فشانی بودم که برای منفجر شدن دنبال بهانه می گشت.
با تندی گفتم: چیه؟
(کلاهی که روی سرته خیلی بامزس)
تازه این موقع بود که متوجه شدم هنوز هنوز کلاه کاغذی روی سرم است. تمام این صحنه با یک کلاه مسخره روی سر مرد نادانی رخ داده بود که می خواست حرفش را جدی بگیرند.
بزرگ ترین دشمن والدین
حقیقت این است که بدون کلاه هم کار من احمقانه به نظر می رسید . از کوره در رقتن من به اندازه کافی تحمقانه بود. در ولقع آنجا که پای روابط ایده آل در میان است، این نوع واکنش هیجانی بدترین دشمن ماست.
در جایگاه والدین، بزرگترین مشکل ما تلوزیون و تاثیرات منفی آن نیست، حتی مواد مخدر و مشروبات الکلی هم نیست، بزرگترین مشکل ما واکنش های هیجانی ماست.
به همین دلیل مهم ترین کاری که می توانیم برای فرزندمان انجام دهیم این است که بر خود تمرکز کنیم، نه بر آنها. به جای آنکه سعی کنیم با اضطراب کودک خود را کنترل کنیم. بهتر است ببینیم چه چیزی را می توانیم کنترل کنیم: فرو نشاندن واکنش های نسنجیده و احساسی خود.
به چه دلیل واکنش های آنی تا این اندازه آسیب زا هستند؟ وقتی احساسی عمل می کنید پس رفت می کنید. من به این نتیجه رسیدم که با فریاد زدن، تهدید کردن و ترساندن می توان سرانجام کودک را به تسلیم و اطاعت وادار کرد اما به چه قیمتی؟ من می توانستم در رستوران با فریاد فرزندم را وادار به فرکانبرداری کنم اما اگر به عنوان یک پدر دایم متوسل به تهدید شوم ارتباط من و فرزندم چگونه پیش خواهد رفت؟
اگر می خواهیم با نفوذ و تاثیرگذار باشیم ابتدا باید خود را تحت کنترل در آوریم، تنها در این صورت است که می توانیم پاسخ رفتاری خود را انتخاب کنیم و صرف نظر از رفتار فرزندمان، تصمیم بگیریم چگونه رفتار کنیم.
ما هیجانی بدتر از عجز و سردرگمی نمیشناسیم. ما می توانیم ترس، خستگی، نگرانی یا خشم را تحمل کنیم اما هیچ چیز مانند درماندگی و سردرگمی مارا از پا نمی اندازد، مانع ادامه کارمان نمی شود و مارا دچار خشم نمی کند. وقتی احساس می کنیم نمی توانیم با شرایط کنار بیاییم، آن را کنترل کنیم یا آنچه را که باید انجام دهیم به پایان برسانیم، احساس سردرگمی می کنیم . وقتی احساس می کنیم که حتی اگر خسته و ناراحت هم نبودیم، باز نمی توانستیم مانع افتادن بشقاب ها بشویم، دچار ترسی وصف ناپپپذیر می شویم. وقتی احساس می کنیم شرایطی را بیش از اندازه تحمل کردیم آن وقت است که فقط به تسلییم شدن فکر می کنیم.
من درباره احساسی که اغلب ما والدین تجربه می کنیم، تعریفی بهتر از عجز و سردرگمی ندارم. درست است، اغلب اوقات احساس عجز و درماندگی می کنیم، احساس می کنیم بیش از توانمان تحت فشار قرار داریم، بیش از آنچه باید خود را متعهد ساخته ایم، آمادگی لازم را نداریم و آنطور که باید با ما همدلی و از ما قدر دانی نمی شود، این یعنی عجز و سردرگمی. در نتیجه احساس آزاردهنده بی کفایتی مانند خوره به جان ما می افتد. ما فقط احساس نمی کنیم که والدین بدی هستیم، بلکه خود را بازنده و ناموفق نیز می انگاریم.
والدین احساس می کنند بیش از اندازه تحت فشارند، بیش از اندازه مسیولند، آمادگی لازم را ندارند و آنطور که باید از آنها قدردانی نمی شود.
متاسفانه نقش ما به عنوان یک والد به بخشی از زندگی مربوط می شود که شکست و قصور در آن روا نیست. اگر در زندگی زمینه ای وجود داشته باشد که لزوم موفقیت در آن را قطعی بدانیم، آن زمینه، تربیت فرزند است. اهمیت ارتباط با فرزندان، توجه و مداخله در زندگی آنها و الویت خانواده دایما به ما گوش زد می شود. مجلات پر از مقالاتی هستند که تازه ترین راهکارها و توصیه های تربیتی را در اختیار خانواده ها قرار می دهند. پژوهش ها پیوسته تاثیرات تربیت منفی را نشان می دهند. نهادهای مذهبی همواره لزوم تقدم و الویت خانواده را بر امور دیگر یاد آور میشوند. اما نتیجه تمام این فشارها، احساس ترس و بی کفایتی بیشتر است.
این پیام بیشتر از همه ما را تحت فشار قرار می دهد ، عملکرد و رفتار ما در جایگاه والدین در سر تا سر تاریخ طنین انداز خواهد شد. ما در حال تربیت نسل آینده ایم و آنها یا پیشرفت و موفقیت های گذشته را تداوم خواهند بخشید یا آن را از بین خواهند برد.
با این حساب آیا احساس درماندگی نمی کنید؟
تربیت امری است جدی، مخاطرات آن به غایت سنگین و بهای شکست و قصور در آن در تصور نمی گنجد. می دانم چه بار سنگینی را بر دوش خود احساس می کنید. شاید از خود بپرسید که آیا من تنها کسی هستم که احساس بی کفایتی یا حتی بی عرضگی می کنم؟
شاید از خود سوال کنید: آیا تربیت فرزند باید مشکل باشد؟ پاسخ شما هم مثبت است هم منفی. بله، تربیت کار دشواری است و باید چنین باشد.
زیانبارترین دروغ درباره تربیت
دلیل اینکه تا این حد احساس در ماندگی می کنیم این است که می خواهیم الگویی غیر ممکن را دنبال کنیم. این زیانبارترین الگو درباره تربیت است که ما به جای فرزندمان مسئول هستیم.
می دانیم که حتی زیر سوال بردن چنین کفته ای مسخره به نظر می رسد، چه در جواب خواهید گفت:(البته که من مسئول بچه هایم هستم... در غیر این صورت چه کسه دیگری می تواند باشد؟)
بیبینید، اکثر مردم تربیت را اینطور تعریف می کنند : وظیفه والدین است که فرزندان خود را طوری بار آورند که درست فکر کنند، درست احساس کنند و مهم تر از همه درست رفتار رفتار کنند. این وظیفه ماست که فرزندان خوبی تربیت کنیم. البته این تعریف صحیح اس، این طور نیست؟ خیر این طور نیست.
اما آنچه واقعا اهمیت دارد این است که مسئولیت ما نسبت به فرزندانمان بسیار سنگین تر از مسئولیتی است که به جای آنها بر عهده داریم. ما خیلی کمتر از آن چیزی که همواره به ما گفته می شود، به جای فرزندمان مسئولیم، اما خیلی بیشتر از آنچه تصور می کنیم، نسبت به آنها مسئولیت داریم.
اگر واقعا به جای فرزندمان مسئول باشم ، در این صورت با مشکل بزرگی رو برو خواهیم بود. چفدر طول کشید تا متوجه شدید فرزندتان خود صاحب فکر و اندیشه است؟ از همان ابتدا فرزندان ما دست به انتخاب می زننند این بخشی از رشد و در واقع خود رشد است . فرزندان ما از همان طفولیت برای تصمیم گیری درباره آنچه می خواهند انجام بدهند یا ندهند به تدریج توانایی های طبیعی خود را به کار می برند. آنها کم کم خود امتخاب می کنند که چگونه احساس کنند، چگونه بیاندیشند و چگونه رفتار کنند.
آنها بی هیچ دلیل خاصی تصمیم می گیرند متفاوت از خواسته ما رفتار کنند: آنها می خواهند در مغازه فریاد بزنند و جیغ بکشند. تصمیم می گیرند که تکالیف خود را انجام ندهندؤ تصمیم می گیرند حکومت نظامی را لغو کنند و مقررات ما رو نادیده بگیرند یا در یک رستوران پر ازدحام شیرینی ها را روی زمین پرت کنند!
اگر شما خود را به جای فرزندان مسئول بدانید، آنگاه باید فکر کنید که چگونه آنها را برنامه ریزی کنید تا (درست) تصمیم بگیرند. در ضمن باید این کار را سریع انجام دهید. شما باید ترفندهایی یاد بگیرید که آنها را مجبور کند طبق تعریف شما (درست) فکر کنند، درست احساس کنند و درست رفتار کنند.
اگر شما خود را کاملا مسئول بدانید مه فرزندتلن را با زور به سوی خوب بودن سوق دهید، آنگاه کاملا کاملا جا دارد که برنامه یا ساختاری نظام مند هم برای این کار در نظر بگیرید. هر چند این روش موجب می شود والدین خود را مهم و مسلط احساس کنند، اما کودکان احساس ضعف و بی کفایتی می کنند.
این حقیقت که فرزندان ما به عنوان انسانهای خودگردان، از قدرت انتخاب بر خوردارند، حتی بهترین برنامه های اطاعت آموزی را کنار می زند. در الگوی تسلیم و اطاعت کودکان خیلی زود متوجه می شوند که هیچ برگ برنده ای در دست ندارند. از این رو برای تخفیف نگرانی والدینشان یا روحیه تصمیم گیری را در خود می کشند یا در مقابل اقتدار والدین طغیان می کنند.
گره کور الگوی (مسئول بودن به جای کودک)در همین جاست . والدین فرزندان خود را درست شکل می دهند یا شکست می خورند. کودکان یا از برنامه والدین پیروی می کنند، فردیت خود را فدا می سازند و ( فرزندی می شوند که دیگر نباید نگران آنها باشیم۹ یا در مقابل روش ما طغیان می کنند و از برنامه ما پیروی نمی کنند. اما بلاید بدانیم در چنین نظامی فرزند ما همواره درست رفتار کند در واقع ما از او یک آدم اهنی ساخته ایم. او دقیقا کاری را انجام می دهد که برای آن برنامه ریزی شده است. اما اگر بخواهد خودش فکر کند و دست به عمل بزند در این صورت یک شورشی و یاغی بار آورده ایم.
راه های بهتری هم وجود دارد
باید راه دیگری هم وجود داشته باشد، راهی که بدون به عهده گرفتن مسئولیت کامل زندگیفرزندمان به سلطه و نفوذ عمیق خود بر زندگی آنها آری بگوییم. راهی که بدون توسل به برنامه ریزی و اعمال فشار عمیق خود بر زندگی آنها آری بگوییم. راهی که بدون توسل به برنامه ریزی و اعمال فشار تاثیری شگرف بر زندگی کودک بگذارد. من این گزینه سوم را ( تربیت بدون فریاد ) می نامم، زیرا این روش تاکید فوق العاده ای بر نگرانی والدین و فرو نشاندن آن دارد.
درست است که همه ما سر فرزند خود فریاد نمی زنیم اما همه درگیر واکنش های احساسی و نسنجیده هستیم. ممکن است فریاد بکشیم، خشونت به خرج بدهیم، با سیاست کودک را وادار به رفتار دلخواه خود کنیم، او را نادیده بگیریم، از او فاصله بگیریم یا حتی محبت خود را از او دریغ کنیم. تمام این مثال ها از جمله واکنش های احساسی به شمار می روند.
تر بیت بدون فریاد می گوید: تنها راه حفظ سلطه و نفوذ بر فرزندمان این است که بر خود مسلط بایم.
شما باید کنترل اموری را در دست بگیرید که قابل کنترل هستند و این اولین و شاید آخرین قدمی است که باید بردارید. شما نسبت به فرزند، همسر، دوستان و اعضای فامیل مسئول هستید. طرز فکر، احساس و رفتار شما نسبت به آنها، بر آنها تاثیر می گذارد.
این را باید به خود بگوییم که: مسئولیت من نسبت به فرزندم این است که، صرف نظر از رفتار او، مراقب رفتار خود باشیم.
در اینجا، شما در کانون توجه قرار می گیرید، زیرا در نهایت تنها کسی را که می توانید کنترل کنید خودتان هستید. اگر اطمینان حاصل کنید که حتی در صورت بد رفتاری فرزندتان ، رفتار شما صحیح خواهد بود، در آن صورت احتمال آنکه در هر موقعیتی تاثیری مثبت اعمال کنید بیشتر خواهد شد. حال هر موقعیتی که باشد و معنی تربیت بدون فریاد همین است.زمانی که توجه خود را به درون متمرکز می کنید همواره بیش از آنچه در نظر دارید، خود را می شناسید، مثلا متوجه می شوید که چه هنگام عقربه هیجانات شما از حد مجاز می گذرد و امید دارید دیگران شما را به آن حد نرسانند یا در می یابید چه مقدار از درس هایی را که سعی دارید به فرزندتان بیاموزید، خود هنوز فرا نگرفته اید. تمرکز بر خود سفری خودخواهانه نیست، بلکه کشف زمینه هایی است که هنوز در آن نیاز به رشد دارید . معنی تربیت بدون فریاد این است: بصیرت و آگاهی نسبت به رشد و تکامل مستمر خود، طوری که بتوانید فرزندتان را نیز در مسیر رشدشان هدایت کنید.
منبع: کتاب تربیت بدون فریاد
نویسنده: هال ادوارد رانکل
مترجم: اکرم کرمیا
انتشارات: کتابهای دانه
کودکان چگونه حرف زدن را می آموزند؟
از قدیم می گفتند که پسرها دیرتر از دخترها شروع به صحبت کردن می کنند و امروزه محققان دریافته اند که بخش هایی از مغز پسرها که این مهارت را کنترل می کنند، از دختر ها دیرتر رشد می کند. اما برخی دیگر بر این باورند که از آنجایی که مادران بیشتر با دخترها صحبت می کنند می تواند از دلایل دیرتر صحبت کردن پسرها باشد. در دو سه هفته ابتدایی کودک صداهایی دارد که در تمامی موارد یکنواخت است و این عمل اصلا با اراده و آگاهی انجام نمی شود ولی به مرور زمان میان گریه و رفتار کودک ارتباط برقرار می شود به گونه ای که مادر از طریق لحن گریه کودک می تواند به گرسنگی خواب آلودگی یا دیگر نیازهای او پی ببرد.
درست است که شروع تکلم با بکار گیری اولین کلمه مشخص می شود ولی کودک از حدود تقریبا سه ماهگی با ایجاد سر و صدا با محیط پیرامون خود رابطه برقرار می کند. به تدریج هنگامی که شنوایی هم به کمک او می آید آگاهی کودک از صداها افزایش پیدا می کند، او می تواند در این مرحله بشنود و از بازی های صدا دار لذت ببرد. این سر و صدا کردن کودک هم برای خودش هم برای والدین او بسیار خوشایند است و زمینه ی تقلید را برای کودک فراهم می کند و باعث می شود که از ماه ششم به بعد صدا ها را تکرار کند و در یک سالگی به تدریج شبیه تکلم بزرگسالان می شود. کودک در اواخر سال اول زندگی دو یا سه کلمه را یاد می گیرد، ولی قبل از آن بیشتر حالات عاطفی و چند کلمه ساده مثل بابا و مامان را درک می کند و نسبت به اسم خود و کلمات نهی کننده عکس العمل نشان می دهد. کودک در یک سالگی تقریبا دو کلمه معنی دار را یاد می گیرد و کم کم دایره این کلمات گسترده تر می شود و تا 24 ماهگی حدود 50 کلمه را یاد می گیرد و با صحبت کردن دیگر بیگانه نیست یعنی کاملا می داند هر چیز چه نامی دارد و روز به روز هم لغات بیشتری را یاد می گیرد.
اولین کلمه ای که کودک یاد می گیرد می تواند بابا باشد بنابر این نقش والدین در صحبت کردن کودکان بسیار مهم است و اگر آنها در سال های اولیه ارتباط بیشتری با کودک خود داشته باشند و بیشتر با او صحبت کنند فرزندشان زودتر به مهارت تکلم دست پیدا خواهد کرد. از آنجایی که کودک نه ماه در شکم مادر بوده بیشتر از هر کسی به صدای او عادت دارد و صدای مادر تاثیر بیشتری رو کودک می گذارد پس سعی کنید مدام با او حرف بزنید.
مغز بچه ها را تقویت کنید
زیاد اهمیت ندارد که کودک معنی کتابی که برای او می خوانید را درک نکند و تک تک کلمات شما را متوجه نشود. شما هر چه قدر بیشتر با او صحبت می کنید توانایی مغزی او را بالا می برید. اگر برای کودک هنگام خواب کتاب بخوانید خیلی موثر تر است. جالب است بدانید که حرف زدن با کودک هنگام خواب بسیار بیشتر از قصه خواندن، قدرت تکلم او را بالا می برد و در صورتی که با کودکان هنگام شب سخن بگویید قدرت تکلم آنها تا شش برابر از هنگامی که داستان می گویید رشد می کند.
حتی اگر کودک شما قادر به سخن گفتن نیست زمانی که صدای شما را می شنود، سعی دارد پاسخ شما را بدهد و همین موضوع مهارت های زبانی و تکلمی او را افزایش می دهد. نکته جالب توجه دیگری که وجود دارد بین سن صفر تا چهار سالگی تماشای تلوزیون هیچ تاثیری چه منفی و چه مثبت بر روی قابلیت کلامی کودکان ندارد. بسیاری از والدین برای افزایش قدرت تکلم به سراغ بهترین کتاب ها می روند. درست است که کتاب خواندن برای کودک بسیار مفید و پر اهمیت است اما حتی بهترین کتاب هم تاثیر یک مکالمه کوتاه بین کودک و مادر را ندارد.
کودکانی که دیر شروع به صحبت کردن می کنند یا نسبت به سنی که دارند لغات کم تری را آموخته اند معمولا دچار مشکلاتی هستند که از دید والدین دور مانده و بعضا به این موضوع کم توجهی می کنند. به طور مثال کودکی که از لحاظ شنوایی دچار اختلال است مهارت های کلامی ضعیف تری خواهد داشت و یا کودکان مبتلا به اوتیسم از نظر گفتاری نسبت به هم سن و سالان خود عقب تر هستند.
چه موقع باید نگران بود
دانشمندان بیست و پنج لغت را ارائه کرده اند که در واقع قسمتی از 310 کلمه ای است که باید تا سن سه سالگی در دایره لغات کودک وجود داشته باشد. از بین 310 لغت یک کودک سه ساله تقریبا با 150 کلمه آشنایی دارد و کودکان کم سن و سالی که بین 75 تا 225 کلمه را می دانند در وضعیت نرمالی به سر می برند
اگر کودک 25 لغت را بلد نبود؟
اگر کودک تا سن 24 ماهگی این لغات را نمی داند یا از آنها استفاده نمی کند باید گفت که سرعت یادگیری گفتار در او پایین است. کارشناسان در این مورد چندان ابراز نگرانی نمی کنند بلکه نگرانی اصلی زمانی خود را نشان می دهد که یک کودک به دلیل ابتلا به بیماری هایی مانند کم شنوایی یا اتیسم سرعت یاد گیری کم تری دارند. در این نوع موارد با توجه به سرعت یادگیری و قابلیت های کودک می توان شناسایی کرد و قبل از آنکه کودک با مشکلات جدی تری روبرو شود در صدد بر طرف کردن آن اقدام کرد. اما اگر کودک تا رسیدن به سن 5.2 سالگی هنوز هم نتواند اکثر کلمات را بیان کند حتما باید به یک پزشک گفتار طرمانی ارجاع داده شود. مطمعنا بعد از سه سالگی دیگر نمی توان بی این مهم بی توجه بود وگرنه کم کاری و سهل انگاری می تواند عواقب جبران ناپذیری داشته باشد.
آمارها نشان می دهد که 30 درصد از کودکان 2ساله نسبت به هم سن و سالای خود رشد تکلمی ضعیف تری دارند و کودکانی که دیر به حرف زدن می افتند معمولا در انجام کارهای ساده دیگر نیز مانند گوش کردن به لغات، جملات و عدد ها هم مشکل دارند و قادر به تکرار بعد از شما نیستند.
در هر سنی بچه ها چه چیزی می گویند؟
همانطور که در قبل هم اشاره شد کودکان در ابتدا با آواها و صداهایی که ارادی نیست شروع به صحبت می کنند و تا پایان 4 ماهگی خندیدن را هم به خوبی آموزش می بینند.
در 9 ماهگی با گفتن مامان و بابا والدین خود را متعجب می کنند و در یک سالگی پدر و مادر خود را به خوبی می شناسند و می دانند که با او صحبت می کنید و تا 18 ماهگی می توانند تا ده کلمه را بیان کنند و در کودکان با استعداد تر این لغات می تواند تا سن 24 ماهگی به 50 برسد. نزدیک به دو سالگی کودکان می توانند جملات دو تا سه کلمه ای بگویند و خود را من خطاب کنند و تا 4 سالگی مهارت زبانی کودک رشد چشم گیری دارد و حتی او می تواند تا ده بشمارد.
برای یادگیری بیشتر کودکان چکار کنیم؟
هنگام حرف زدن با او بازی کنید، این کار ممکن است فرایند آموزش را لذت بخش تر کند و همواره ارتباط چشمی خود با کودک را حفظ کنید و او را در آغوش بگیرید. بلند حرف بزنید و هنگامی که مشغول انجام کارهای شخصی کودک هستید با ا. صحبت کنید و با زبان شیرین و ساده مراحل انجام کار را برایش توضیح دهید. آهنگ گونه با کودک صحبت کنید و برخی از مسائل را به صورت شعر مطرح کنید زیرا به کارگیری همزمان گوش و چشم تاثیر بیشتری در رشد و یاد گیری کودک دارد. نوبت را رعایت کنید و هنگامی که کودک سخن می گوید سراپا گوش باشید و کاملا به حرف های او گوش بدهید. با کودک درست صحبت کنید و کلمات را به درستی تلفظ کنید و پاسخ جملات نامفهوم کودک را با حوصله و بدرستی بدهید. کودک را تشویق کرده و با او تمرین کنید و زمانی که از شما چیزی می خواهد از او بخواهید که تکرار کند و اگر نمی تواند بگوید با حوصله اورا تشویق به گفتن کنید.